قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم اسم عزیز ما استنارت الظواهر الا بآثار توفیقه و ما استضاءت السرائر الا بانوار تحقیقه، فبتوفیقه وصل العابدون الى مجاهدتهم و بتحقیقه وجد العارفون کمال مشاهدتهم، و بتمام مجاهدتهم وجدوا آجل مثوبتهم، و بدوام مشاهدتهم نالوا عاجل قربتهم نام خداوندى که نثار دل دوستان امید دیدار او، بهار جان درویشان در مرغزار ذکر و ثناء او. هر کس را بهارى و بهار مومنان یاد وصال او. هر کجا راستى است آن راستى بنام او. هر کجا شادى است آن شادى بصحبت او. هر کجا عیشى است آن عیش بیاد او. هر کجا سوزى است آن سوز بمهر او. ملک امروز یاد و شناخت او، ملک فردا دیدار و رضاى او. اینت کرامت و منزلت، اینت سعادت و جلالت!


جلالتى نه تکلف، سعادتى نه گزاف


حقیقتى نه مجاز و، مقالتى نه محال‏

در سراى طرب چون بکوفت دست غمان


ز چرخ و هم فروشد ستارگان خیال!

قوله: قلْ یا أیها الْکافرون لا أعْبد ما تعْبدون عبد الله عباس گفت: در قرآن سورتى نیست بر شیطان سختر و صعبتر ازین سوره، زیرا که توحید محض است و براءت از شرک. و توحید دو باب است: توحید اقرار و توحید معرفت.


توحید اقرار یکتا گفتن است. و توحید معرفت یکتا دانستن. یکتا گفتن آنست که: گواهى دهى الله را بیکتایى و پاکى در ذات و صفات. در ذات از جفت و فرزند و انباز.


پاک، و در صفات از شبیه و نظیر و مشیر پاک. صفات او نامعقول، کیف آن نامفهوم، نامحاط و نامحدود. از اوهام و افهام بیرون و کس نداند که چون؟ و یکتا دانستن آنست که او را جل جلاله در آلاء و نعما یگانه دانى. وهاب و معطى اوست. یگانه قسام و منعم اوست. یگانه در گفت و کردار اوست. یگانه در فضل و در لطف اوست. یگانه در رحمت و در منت اوست. یگانه نه کس را جز از وى شکرست و منت و نه بکس جز از وى حولست و قوت. نه دیگرى را جز از وى منع است و منحت. بنده مومن موحد که شعاع آفتاب توحید برو تافت. نشانش آنست که: مراقبت بر سکون و حرکت گمارد، یک نفس بى‏اجازت شریعت و طریقت نزند. ظاهر بمیزان شریعت برکشد، و باطن بمیدان حقیقت درکشد، و نقطه اصلى را از اعتماد بر هر دو پاک دارد که گفته‏اند: السعید من له ظاهر موافق للشریعة و باطن متابع للحقیقة. و هو متبرئ من الاعتماد على شریعته و حقیقته. اگر ذره‏اى بر خودش اعتماد بود، مجوسیت محض و یهودیت صرف باشد. اى جوانمرد اگر از آنجا که اعلى العلى است تا آنجا که تحت الثرى است همه از طاعات و عبادات پر کنى، چنان نبود که ذره‏اى از خودى خود دست بدارى و خویشتن را نبینى تا خود را باز پس‏ترین همه عالم ندانى، این راه را نشائى ابو القاسم نصرآبادى را گفتند: از مشایخ گذشته آنچه ایشان را بود ترا هیچ چیز هست؟ گفت: درد نایافت آن هست! در جمله ترا دلى باید که درو درد و مصیبت نایافت بود، یا شادى عز یافت ان الله تعالى یبغض الصحیح الفارغ. عیسى مریم (ع) هیچ جاى قرار نگرفتى، گرد عالم سیاحت کردى. گفتند: سبب چیست؟ گفت: بر امید آنکه قدم بر جایى نهم که روزى قدم صدیقى آنجا رسیده باشد، تا آن قدمگاه گناه ما را شفیع بود! اگر درد همه اولیاء عالم و صدیقان درهم گذارند، در گرد درد قدم عیسى پاک نرسد و نیاز و سوز او درین راه چنین بود! خزائننا مملوة من الطاعات فعلیک بذرة من الافتقار و الانکسار.